مرگ خدا

می دونی من پاکی رو عشق رو ،روزی در چشمان دختری دیدم و روزها و روزها با این عشق زندگی کردم ولی افسوس و صد افسوس که نه تنها اون بلکه روزگار هم بی وفا بود .
دلم می خواد از خدا بپرسم آخه چرا .پیغمبرت عشق رو از هر عبادت بالاتر میدونه ولی خودت عشق رو به باد هلاکت میگیری.
به نظر من خدا هم میمیرد
خدا در چشم من عاشق کشی کرد خدا دیگر برایم خدا نیست

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 04:54 ب.ظ

نوید عمه خراب . اگه یه بار دیگه از این چرتو پرت ها بگی اون وقته که دیگه عمهات از درد به خودش می پیچه

سمیه پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 07:06 ب.ظ http://www.sianor.blogsky.com

چرا اینقدر نا امید ؟میشه با سرنوشت جنگید ...

سمیه جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.sianor.blogsky.com

من گریبان زندگی را خواهم گرفت ونخواهم گذاشت دستان ضعیفش اراده آهنین مرا در هم شکند .مرسی به من سر زدی بازم بیا از این ورا خوشحال میشم

امیرساجاد شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:58 ق.ظ

مسعود یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 ق.ظ http://mimic.blogsky.com

سلام خدمت دوست عزیز
ببخشید که یک مدت نتونستم به تو سر بزنم
اما اینقدر ناامید نباش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد